این برگ همسنجی شدهاست.
۳۱۶
| سرمست بمیخانه گذر کردم دوش | ||||||
| پیری دیدم مست و سبوئی بر دوش | ||||||
| گفتم ز خدا شرم نداری ای پیر | ||||||
| گفتا کرم از خداست می نوش خموش | ||||||
۳۱۷
| غم چند خوری ز کار نا آمده پیش | ||||||
| رنج است نصیب مردم دور اندیش | ||||||
| خوش باش و جهان تنگ مکن بر دل خویش | ||||||
| کز خوردن غم رزق نگردد کم و بیش | ||||||
۳۱۸
| می را که خرد همیشه دارد پاسش | ||||||
| او چشمهٔ خضرست و منم الیاسش | ||||||
| من قوّت دل قوت روانش خوانم | ||||||
| چون گفت خدا منافعُ للناسش | ||||||