این برگ همسنجی شدهاست.
۲۲۳
زین دشت کز آن خوف و خطر میزاید | ||||||
حیرت بفراز حیرتم افزاید | ||||||
معلوم نشد که از کجایند و چه جا | ||||||
یک قافله میرود، یکی میآید |
۲۲۴
شب نیست که عقل در تحیر نشود | ||||||
وز گریه کنار من پر از دُر نشود | ||||||
پر مینشود کاسهٔ سر از سودا | ||||||
هر کاسه که سرنگون بود پُر نشود |
۲۲۵
صیّاد ازل که دانه در دام نهاد | ||||||
صیدی بگرفت و آدمش نام نهاد | ||||||
هر نیک و بدی که میرود در عالم | ||||||
او میکند و بهانه بر عام نهاد |