برگه:RobaiyatKhayyamForoughi.pdf/۹۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۹۲

  هر صبح که روی لاله شبنم گیرد بالای بنفشه در چمن خم گیرد  
  انصاف مرا ز غنچه خوش میآید کو دامنِ خویشتن فراهم گیرد  

۹۳

  هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد  
  هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلومم شد که هیچ معلوم نشد  

۹۴

  هم دانهٔ امید بخرمن ماند هم باغ و سرای بی تو و من ماند  
  سیم و زر خویش از دِرَمی تا بجوی با دوست بخور گرنه بدشمن ماند  

۹۵

  یارانِ موافق همه از دست شدند در پای اجل یکان یکان پست شدند  
  خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند  
۹۴