این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۷۲
تا راه قلندری نپوئی نشود | رخساره بخون دل نشوئی نشود | |||||
سودا چه پزی تا که چو دلسوختگان | آزاد بترک خود نگوئی نشود |
۷۳
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید | بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید | |||||
من در عجبم ز میفروشان کایشان | به زانکه فروشند چه خواهند خرید |
۷۴
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد | دل را بکَم و بیش دژم نتوان کرد | |||||
کار من و تو چنانکه رای من و تُست | از موم بدست خویش هم نتوان کرد |
۷۵
حیّی که بقدرت سَرو رومی سازد | همواره همو کار عدو میسازد | |||||
گویند قرابه گر مسلمان نبود | او را تو چه گوئی که کدو میسازد |
۸۹