این برگ همسنجی شدهاست.
۴۴
| مهتاب بنور دامن شب بشکافت | می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت | |||||
| خوش باش و میندیش که مهتاب بسی | اندر سَرِ خاکِ یک بیک خواهد تافت | |||||
۴۵
| می خوردن و شاد بودن آئین من است | فارغ بودن ز کفر و دین دین من است | |||||
| گفتم بعروس دهر کابین تو چیست | گفت دلِ خرّم تو کابین من است | |||||
۴۶
| می لعل مُذاب است و صراحی کان است | جسم است پیاله و شرابش جان است | |||||
| آن جام بلورین که ز می خندان است | اشکی است که خون دل در او پنهان است | |||||
۴۷
| می نوش که عمر جاودانی این است | خود حاصلت از دور جوانی این است | |||||
| هنگام گُل و باده و یاران سرمست | خوش باش دَمی که زندگانی این است | |||||
۸۲