این برگ همسنجی شدهاست.
۳۲
| در پردهٔ اسرار کسی را ره نیست | زین تعبیه جان هیچ کس آگه نیست | |||||
| جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست | میْ خور که چنین فسانهها کوته نیست | |||||
۳۳
| در خواب بدم مرا خردمندی گفت | کز خواب کسی را گُلِ شادی نشکفت | |||||
| کاری چکنی که با اجل باشد جُفت | میْ خور که بزیر خاک میباید خفت | |||||
۳۴
| در دایرهٔ که آمد و رفتن ماست | او را نه بدایت نه نهایت پیداست | |||||
| کس می نزند دمی در این معنی راست | کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست | |||||
۳۵
| در فصل بهار اگر بُتی حور سرشت | یک ساغر می دهد مرا بر لبِ کشت | |||||
| هرچند بنزد عامه این باشد زشت | سگ به ز من اگر برم نام بهشت | |||||
۷۹