این برگ همسنجی شدهاست.
۱۷۲
در گوش دلم گفت فلک پنهانی | حکمی که قضا بود ز من میدانی | |||||
در گردش خویش اگر مرا دست بدی | خود را برهاندمی ز سرگردانی |
۱۷۳
زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری | پُر کن قدحی بخور بمن ده دگری | |||||
زان پیشتر ای صنم که در رهگذری | خاکِ من و تو کوزه کند کوزهگری |
۱۷۴
گر آمدنم بخود بُدی نامدمی | ور نیز شدن بمن بُدی کی شدمی | |||||
به زان نبُدی که اندر این دیر خراب | نه آمدمی نه شدمی نه بُدمی |
۱۷۵
گر دست دهد ز مغز گندم نانی | وز می دو منی ز گوسفندی رانی | |||||
با لاله رخیّ و گوشهٔ بُستانی | عیشی بود آن نه حدّ هر سلطانی |
۱۱۴