این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۳۲
من بی می ناب زیستن نتوانم | بی باده کشید بار تن نتوانم | |||||
من بندهٔ آن دَمَم که ساقی گوید | یک جام دگر بگیر و من نتوانم |
۱۳۳
هر یک چندی یکی برآید که منم | با نعمت و با سیم و زر آید که منم | |||||
چون کارک او نظام گیرد روزی | ناگه اجل از کمین درآید که منم |
۱۳۴
یک چند بکودکی باُستاد شدیم | یک چند باُستادی خود شاد شدیم | |||||
پایان سخن شنو که ما را چه رسید | از خاک درآمدیم و بر باد شدیم |
۱۳۵
یک روز ز بند عالم آزاد نیم | یکدم زدن از وجود خود شاد نیم | |||||
شاگردی روزگار کردم بسیار | در کار جهان هنوز اُستاد نیم |
۱۰۴