این برگ همسنجی شدهاست.
۱۲۴
| برخیزم و عزم بادهٔ ناب کنم | رنگ رُخِ خود برنگ عنّاب کنم | |||||
| این عقل فضول پیشه را مشتی می | بر روی زنم چنانکه در خواب کنم | |||||
۱۲۵
| بر مفرش خاک خفتگان میبینم | در زیرِ زمین نهفتگان میبینم | |||||
| چندانکه بصحرای عدم مینگرم | ناآمدگان و رفتگان میبینم | |||||
۱۲۶
| تا چند اسیر عقل هرروزه شویم | در دهر چه صد ساله چه یک روزه شویم | |||||
| در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما | در کارگه کوزه گران کوزه شویم | |||||
۱۲۷
| چون نیست مقام ما در این دهر مُقیم | پس بی می و معشوق خطائی است عظیم | |||||
| تا کی ز قدیم و محدث امّیدم و بیم | چون من برفتم جهان چه محدث چه قدیم | |||||
۱۰۲