برگه:Parcham-kasravi-01-01.pdf/۳۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
—۳۰—

برده اید».

این نمونه ای از شیوه ملایانست. بهائیان نیز همان شیوه را پیش گرفته‌اند. اینان نیز می‌پندارند که هر کسی هر چه گفت باید خود را بزور انداخت و پاسخ گفت. ما ایراد ایراد می‌گیریم که چگونه بهاءالله لاف خدایی زده، و آقای بهایی بجای آنکه بنشیند و بیندیشد که یک بهاءالله که همچون دیگران نیاز بخوردن و خوابیدن میداشت و همچون دیگران بیمار میشد و می‌ترسید و سرما میخورد و گرما میخورد، یک بهاءالله که از ترس دولت عثمانی دم زدن نمی یارست و در پشت سر امام سنی نماز میخواند، یک بهاءالله که عربی را غلط می‌نوشت و آن جربزه نمیداشت که یکزبانی یاد بگیرد - چنین مرد نیازمند و ترسا و بیجربزه کجا و خدایی کجا؟!.. بیندیشد که ما اگر خدا را می‌شناسیم و بهستی او خستوانیم از آنجاست که هر کس را در آمدن باینجهان و در رفتن از آن بی اختیار می یابیم و ناگزیر شده میگوییم یک خدایی هست که اختیار دست اوست، و این بسیار بیخردانه است که یکی از همان کسان بی اختیار سر بلند کند بگوید من خدایم - آری بجای آنکه اینها را بیندیشد و بخود آید و از گمراهی باز گردد، بیکرشته گزارشهای بسیار پوچی میپردازد که پاسخی بایراد ما داده باشد. هر چه هست آنسخنان چندان یاوه است که در خور آوردن نیست.

اما دربارهٔ ایراد دوم آقای بهایی پاسخ داده میگوید: «از ملیونها سال قاعده این بوده که پیش از هر پیغمبر مستقلی یک مبشری ظهور کند چنانکه در قضیه یحیی و مسیح ...». ولی این پاسخ پوچست. زیرا آن «قاعده» که آقای بهایی میگوید مثالی برایش جز داستان یحیی و عیسی نیست. دربارهٔ دیگر برانگیختگان ما چنین چیزی سراغ نمیداریم. مثلاً مژده ده موسی که بود؟!.. مژده ده پیغمبر اسلام که بود؟! از آنسوی این باخرد نیز نمی سازد. زیرا آن مژده ده اگر دارای یک نیروی خداییست پس خود برستگاری مردم خواهد کوشید و اگر نیست پس برانگیخته نخواهد بود.

من از این ایرادها چشم پوشیده می‌پذیرم که پیش از هر برانگیخته ای یک مژده دهی باید بود. ولی این پذیرفتنی نیست که مژده ده خود براهنمایی پردازد و کتاب و آیینی بمردم بیاورد. اگر مژده ده است و پس از وی یک پیغمبر بزرگتری