نمی ایستادند. ولی چون جنبش تاباینجا رسید فروغی که نخست وزیر میبود بشاه پیشنهاد کرد که انجمنی در وزارت فرهنگ بنیاد گزارده کار را بآن سپارد. و با دستور او فرهنگستان را بنیاد نهاد.
این از شگفتیها بود که کسانیکه دیروز پیراستن زبان را نمیخواستند و آن را «تباه گردانیدن زبان» میشماردند اکنون خود بآن پرداختند. شگفت تر از آن این بود که ما را که سالها در آنراه کوشیده و رنج برده بودیم یکبار کنار گردانیدند بلکه بزخمهای زبانی نیز پرداخته سرکوفت دریغ نگفتند. بدتر از همه این بود که گاهی دستورهایی بمن فرستادند که فلان کلمه را چنین بنویس و بهمان جمله را چنان ننویس، و من نمیدانم باین کار چه نامی هم
یک نافهمی - یا بهتر گویم: یک بیچارگی - که در ایرانیان هست آنست که راست گردانیدن یا راهنمایی را یک کاری همچون کارهای دیگر، و آن را در دسترس هر کی میشمارند. شما اگر در یک نشستی سخن از پیراستن توده و بنیکی آوردن مردم رانده چنین گویید: «بیایید این توده را اصلاح کنیم» خواهید دید چشمها درخشیدن گرفته همگی خشنودی نمودند. یکی نخواهد گفت: «بنیکی آوردن مردم سرمایه خواهد و ما نمیداریم» نخواهد گفت: «راهنمایی کار هر کسی نمی باشد». این یک نافهمی شگفتیست که دامنگیر مردم گردیده. جوانان هر یکی خود را یک راهنما میشمارد.
دربارهٔ زبان نیز همین رفتار را کردند و ما ندانستیم زبان را که «تخریب» کرده بود که آنان به «اصلاح» برخاستند؟!.. همانکسانی که دیروز بزبان آلوده و نارسا می نازیدند امروز گردهم نشستند که آنرا راست گردانند و یکی نگفت: «ما که آکهای این را نمی شناسیم، پس چگونه براستیش کوشیم؟!..» دوباره می گویم: این رفتار بس شگفتی بود.
همین داستان فرهنگستان بهترین گواه است که راهنمایی یا نشاندادن نیک و بد یا براستی آوردن کجیها کار هر کس نیست و این یک نیروی جدایی خواهد. سه سال پیشتر چهل و پنجاه تن نشستها کردند و بگفتگوها پرداختند و باین و آن آزارها دادند ولی بیش از این کاری نتوانستند که یکرشته از کلمه های عربی و ترکی و اروپایی را بردارند و کلمه های فارسی را بجای آنها گزارند، و در این باره