-۱۸۸-
خیانت کند بمراد خویشتن مرساد و از برای معشوق جفا پیشه جز عاشق و وفادار نشاید پس از آن بنوشت که این کتابی است از واله و حیران و عاشق سرگردان و اسیر اشتیاق و گداخته آتش فراق قمر الزمان بن ملك شهرمان بسوی یگانه دوران و شمسه خوبان و رشك حور سيده بدور دختر ملك غيور اعلمى انتى فى ليلي سهران وفى نهارى حيران زائد النحول والاسقام والعشق الغرام كثير الزفرات غزير العبرات اسير الهوى قتيل الجوى غريم الغرام نديم السقام فانا السهران الذى لا تهجع مقلته ولمتيم الذي لاترفا عبرته فنار قلبى لا تطفى و لهيب شوقى لا یخفی پس از آن در حاشیه کتاب این بیت بنوشت
ز دست گریه کتابت نمیتوانم کرد | که می نویسم و در حال میشود مغسول | |||||
از آن این ابیات نیز بنوشت : | بیایمت که ببینم کدام زهره و یارا | |||||
روم که بی تو نشینم کدام صبر و جلادت | گرم جواز نباشد به بارگاه قبولت |
کجا روم که بمیرم به آستان عبادت
پس قمر الزمان انگشتر سیده بدور را در میان کتاب بنهاد کتاب بپیچید و مهر بر او زد و در عنوان کتاب این بیت بنگاشت
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده | باز گردد یا در آید چیست فرمان شما |
کتاب بخادم بداد . چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فروبست
چون شب دویست و چهارم برآمد
گفت اى ملك جوانبخت قمر الزمان کتاب را بخادم بداد خادم کتاب گرفته بسیده بدور رسانید چون سیده کتاب بدید بگرفت و بگشود انگشتری خود در میان کتاب یافت پس از آن ورقه بخواند دانست که معشوق او قمرالزمان است که در پشت پرده ایستاده آنگاه از غایت شادی عقلش پریدن گرفت و دلش بگشود و اندوهش برفت و از بس شادی و نشاط بگریست و باین دو بیتی مترنم شد
آن غم که بمن زان بت محبوب رسید | هرگز نه همانا که بایوب رسید | |||||
نزد من از آن نامه خوب رسید | چون نامۀ یوسف که بیعقوب رسید |
چون سیده بدور شعر بانجام رسانید در حال برخاست و پای به دیوار بنهاد و بتوانائی هر چه تمامتر زور بزنجیر زد زنجیر از گردن بگسلانید و سلسلههای دیگر از خود بگشود و از پشت پرده بدر آمده خود را بجانب قمر الزمان بینداخت و دهان او را بوسه داد و او را در آغوش کشیده باو گفت یا سیدی این بخواب است یا به بیداری است که ترا همی بینم کوار دیدن تو گل مرادهمی چینم پس از آن حمد خدا بجا آورد و شکر بگذاشت که چگونه ما را پس از آن همه نومیدی بیکجا جمع آورد چون خادم این حالت بدید و این مقالت بشنید بسوى ملك غبور همی دوید تا اینکه بر آستان ملك رسيد و در پیش روی ملك زمين ببوسید و گفت ای پادشاه بدانکه این ستاره شناس از همه ستاره شناسان برتر و دانشمند تر است از آنکه سیده را از پشت پرده معالجت کرد و بنزد سیده درون نرفت ملك بخادم گفت سخن براستی گوی خادم گفت برخیز و او را نظاره کن که چگونه زنجیر