همیشه از آدمهای بیچاره و بدبختی مثل تو دستگیری میکنم، البته این هم محض رضای خداست والا تو خودت آدم نیستی.
اکنون زمان آن است که در ادبیات کودکان به دو نکته توجه کنیم و اصولا این دو را اساس کار قرار دهیم.
نکتهی اول، ادبیات کودکان باید پلی باشد بین دنیای رنگین بیخبری و در رؤیا و خیالهای شیرین کودکی و دنیای تاریک و آگاه غرقه در واقعیتهای تلخ و دردآور و سرسخت محیط اجتماعی بزرگترها. کودک باید از این پل بگذرد و آگاهانه و مسلح و چراغ به دست به دنیای تاریک بزرگترها برسد. در این صورت است که بچه میتواند کمک و یار واقعی پدرش در زندگی باشد و عامل تغییردهندهی مثبتی در اجتماع راکد و هر دَم فرورونده.
بچه باید بداند که پدرش با چه مکافاتی لقمه نانی به دست میآورد و برادر بزرگش چه مظلوموار دستوپا میزند و خفه میشود. آن یکی بچه هم باید بداند که پدرش از چه راههایی به دوام این روز تاریک واین زمستان ساختهی دست آدمها کمک میکند. بچهها را باید از «عوامل امیدوارکنندهی سستبنیاد» ناامید کرد.
بچه ها باید بدانند که پدرانشان نیز در منجلاب اجتماع غریق دستوپازنندهای بیش نیستند و چنان که همهی بچهها به غلط میپندارند، پدرانشان راستیراستی هم از عهدهی همه کاری بر نمیآیند و زورشان نهایت به زنانشان میرسد.
خلاصهی کلام و نکته دوم، باید جهانبینی دقیقی به بچه داد، معیاری به او داد که بتواند مسائل گوناگون اخلاقی و اجتماعی را در شرایط و موقعیتهای