سفرهشان باشد.
آیا نباید به کودک بگوییم که بیشتر از نصف مردم جهان گرسنهاند و چرا گرسنه شدهاند و راه برانداختن گرسنگی چیست؟ آیا نباید درک علمی و درستی از تاریخ و تحول و تکامل اجتماعات انسانی به کودک بدهیم؟ چرا باید بچههای شسته و رفته و بیلکوپیس و بیسروصدا و مطیع تربیت کنیم؟ مگر قصد داریم بچهها را پشت ویترین مغازههای لوکس خرازیفروشیهای بالای شهر بگذاریم که چنین عروسکهای شیکی از آنها درست می کنیم؟
چرا میگوییم دروغگویی بد است؟ چرا میگوییم دزدی بد است؟ چرا می گوییم اطاعت از پدر و مادر پسندیده است؟ چرا نمیآییم ریشههای پیدایش و رواج و رشد دروغگویی و دزدی را برای بچهها روشن کنیم؟
کودکان را میآموزیم که راستگو باشند در حالی که زمان، زمانی است که چشم راست به چشم چپ دروغ میگوید و برادر از برادر در شک است و اگر راست آنچه را در دل دارد بر زبان بیاورد، چه بسا که از بعضی از دردسرها رهایی نخواهد داشت.
آیا اطاعت از آموزگار و پدر و مادری ناباب و نفسپرست که هدفشان فقط راحت زیستن و هرچه بیشتر بیدردسر روزگار گذراندن و هر چه بیشتر پول در آوردن است، کار پسندیدهای است؟
چرا دستگیری از بینوایان را تبلیغ میکنیم و هرگز نمیگوییم که چگونه آن یکی «بینوا» شد و این یکی «توانگر» که سینه جلو دهد و سهم بسیار ناچیزی از ثروت خود را به آن بابای بینوا بدهد و منت
سرش بگذارد که آری من مردی خیر و نیکوکارم و
۶ |