برگه:Neyrangestaan.pdf/۱۸۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

افسانه‌های عامیانه
۱۸۷

خوردن دل اژدها دلیری فزاید و حیوانات مسحر اکل او شوند پوستش بر عاشق بندند عشقش زایل شود. سرش هرجا دفن کنند در حال آن موضع نیکو شود.[۱]»

«اژدها مار بزرگ و لقب ضحاک است. مؤلف گوید ضحاک را اژدها می‌گفته‌اند. نوشته‌اند به بابل پرورش یافته و جادوئی آموخته روی خود را بر صورت اژدهائی بر پدر مینمود پدر او از علم جادوئی ممانعت کرده دیوی که معلم او بوده گفت اگر خواهی ترا جادوئی آموزم پدر را بکش وی پدر خود را کشته و بسیار خونها بناحق ریخته و او را اژدها میخوانده‌اند پس عربان ازدهاق خواندند و معرب کردند ضحاک شد[۲]».

ققنس ـ «معروفست بزمین هند میباشد منقار دراز دارد و در او سوراخهائی بسیار است و از هر یکی آوازی دیگر بیرون میآید. چون در صفیر آید از خوشی آوازش هیچ جانور نتواند گذشت و او را توالد نیست و ایشان نر و ماده میباشند بوقت رحیل بالهای بیشمار بهم زنند از صدمهٔ بالهایشان آتش در افتد و مشتعل شود و هر دو سوخته گردند و باران در خاکستر افتد و کرم پیدا شود و از آن خاکستر میخورد تا بزرگ شود و ققنس دیگر گردد ساز ارغنون را از آواز آن مرغ اخراج کرده‌اند[۳]


  1. نزهة القلوب ص ۱۴۶.
  2. فرهنگ انجمن‌آرا.
  3. نزهة القلوب. این افسانه از افسانه یونانی مربوط بمرغ فنیکس Phénix گرفته شده و لفظ قفنس هم مأخوذ از فنیکس است.