این برگ همسنجی شدهاست.
۱۲۹
نیرنگستان
بچهٔ یتیمی از او نان میخواهد و او نمیدهد و لاوک به پشتش می چسبد.
خدا خواست صبر بندههایش را امتحان بکند جفت لاکپشت را کشت و لاکپشت آنقدر گریه کرد تا مرد. بعد جفت یک پیرزن را هم کشت آن پیرزن گریه کرد و بعد یادش رفت. از اینجهت خدا عمر لاکپشت را هزار سال کرد و آدمها را زود کشت.