برگه:NadereAyyamRobaiyatKhayyam.pdf/۸۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۷۴
خیام
 

رساله‌ای در (وجود) و رسالهٔ دیگری در (کون و تکلیف) است. در علوم (فقه) و (لغت) و (تاریخ) عالم بود. روزی وارد وزیر؛ عبدالّرزّاق شد در حالی که امام قرّاء؛ ابوالحسن غزّال نزد او بود و از اختلاف قرّاء در آیه‌ای سخن میراندند. وزیر گفت: «علی الخبیر سقطنا» و موضوع را از خیام پرسید و او در آن مسئله وارد بحث شد و اختلاف قرّاء را یک بیک برشمرد و عیب و علّت هریک از آنها را بیان کرد و رایهای شاذ و نادر را هم بمیان کشید و آنها را هم تعلیل کرد و فقط یکی از وجوه را جدا کرد و اختیار نمود. غزّال گفت: «خداوند امثال ترا در بین علما زیاد کناد، من گمان نمیبردم یکی از قرّاء این را حفظ کرده باشد کجا رسد به یکی از حکماء» و امّا در انواع حکمت؛ از ریاضیات و معقولات، خیام کاملا مرد این میدانها بود. حجّة الاسلام؛ غزّالی روزی نزد او آمد و از اجزاء فلک قطبی تنها تعیین یک جزء را خواست بدون اجزا دیگر؛ در صورتیکه این اجزاء متشابهند. خیام، سخن را در این باب طول و تفصیل داد و آغاز کرد از گفتار چنانی و خودداری نمود از ورود در محل نزاع – که رسم این پیر پیشوا همین بود – تا اینکه اذان پیشین خوانده شد. غزّالی گفت: «جاءالحق و زهق الباطل» و برخواست. خیام، روزی، وارد سلطان سنجر شد که هنوز او کودک بود و آبله داشت. و چون از نزد وی بیرون آمـد؛ وزیر از او پرسید: «چگونه یافتی اورا و چه دوا دادی؟» خیام گفت: «حال بچه خطرناک است». غلامی حبشی این خبر پیش سلطان برد. سلطان پس از آنکه بهبود یافت کینهٔ وی در دل بست و او را دوست نمیداشت. خیام را ملکشاه از زمره ندمای خویش میشمرد، و خاقان؛ شمس‌الملوک، در بخارا نهایت تعظیم را درباره وی مرعی میداشت و او را با خودش بر تخت خویش مینشاند. و آورده‌اند که روزی، خیام دندانهایش را با خلال طلا پاک میکرد و مشغول مطالعه مبحث (الهیّات) از کتاب (شفا) بود و چون بفصل (الواحد والکثیر) رسید؛ خلال را میان همان دو ورق گذاشت و برخواست و نماز گزارد و وصیّت کرد و دیگر نخورد و نیاشامید؛ و وقتی که آخرین نماز خفتن را بجا آورد سجده کرد و در سجود میگفت: «خدایا، من باندازه‌ای که ممکنم بود ترا شناختم؛ بیامرز مراکه شناختن