برگه:NadereAyyamRobaiyatKhayyam.pdf/۵۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۴۲
خیام
 

امام موفق بدولت میرسند. اکنون شک نیست که اگر همه نرسیم؛ یک کس از ما بدان خواهد رسید؛ در این صورت، شرط و پیمان ما چگونه خواهد بود؟..» گفتم: «هرچه تو فرمائی». گفت: «عهد میکنیم که هر که را دولتی مرزوق گردد؛ علی‌السّویّه، در میان رفیقان مشترک باشد و صاحب آن دولت ترجیحی نکند». گفتم: «چنین باشد». بر این، معاهده واقع شد؛ تا روزگاری بر این بگذشت و من از خراسان به (ماوراءالنّهر) و (غزنین) و (کابل) آمدم و چون معاودت نموده، متقلّد و کافل امور گشتم در دور سلطنت (اُلُب ارسلان) حکیم؛ عمر خیام، آمد بنزد من؛ آنچه از لوازم حسن عهد و مراسم وفا باشد، بجای آوردم و مقدم اورا بموجب اعزاز و اکرام تلقی نمودم. و بعد از آن گفتم: «مرد صاحب کمال، چون تو کسی ملازم مجلس سلطان میباید بود؛ چه بمعهود مجلس امام موفّق، منصب مشترک است. شرح فضائل ترا با سلطان بگویم و حال درایت و کفایت ترا بنوعی در ضمیر وی متمکّن گردانم که همچون من بدرجهٔ اعتبار رسی». حکیم گفت: «عرق شریف و نفس کریم و طینت خجسته و همّت بلند، ترا باظهار این مطالب ترغیب میکند و الاّ چون من ضعیفی را چه حدّ آنکه وزیر مشرق و مغرب با وی این چنین تواضعها کند و هیچ شک نیست که در این تلطّفات صادقی؛ نه متکلّف. و امثال این، بجنب علوشان و رفعت مکان تو مقداری ندارد؛ ولیکن حقوق احسان تو نزد من متکثّر است و اگر همهٔ عمر در مقام شکر باشم؛ از عهدهٔ این مکرمت که اکنون میفرمائی بیرون نتوانم آمد و مرا متمنّی و مبتغی آنست که همیشه با تو در مقام حسن عبودیّت باشم و این مرتبه که مرا بآن دلالت میفرمائی اقتضاء آن نمیکند؛ چه بحسب غالب، مقتضی کفران نعمت است (العیاذ بالله) اکنون کمال عنایت، آنست که بدولت تو در گوشه‌ای بنشینم و بنشر فوائد علمی و دعای درازی عمر تو مشغول باشم.» و برهمین سخن اصرار نمود. چون دانستم که مافی‌الضّمیر خودرا بی‌تکلّف میگوید؛ هر ساله جهة أسباب معاش او هزار و دویست دینار بر املاک نیشابور نوشتم و او بعد از آن بموطن خویش بازگشت و تکمیل فنون کرد و خصوصاً فنّ هیئت و در آن بدرجهٔ رفیعهٔ ترقّی رسید. و در نوبت