این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
رباعیات خیام
۳۹۵
۵۳۳ – ۲۳۶ حج
ایدل، ز غبار جسم اگر پاک شوی؛ | تو روح مقدّسی، بر افلاک شوی. | |||||
عرشست نشیمن تو؛ شرمت ناید | کائی و مقیم خطّهٔ خاک شوی؟!. |
۵۳۴ – ۱۵۰ کم – ۲۹۶ رز
ای دهر، بکردههای[۱] خود معترفی، | در زاویهٔ[۲] جور و ستم معتکفی، | |||||
نعمت بخسان دهی و زحمت[۳] بکسان؛ | زین هردو برون نئی؛[۴] خری یا خرفی. |
۵۳۵ – ۳۰۷ حج
ای سوختهٔ سوختهٔ سوختنی | وی آتش دوزخ از تو افروختنی، | |||||
تا کی گوئی که «بر عمر رحمت کن؟» | حق را تو کئی که رحمت آموختنی؟!. |
۵۳۶ – ۲۴۹ حج
ای غمزده، باده نوش؛ تا شاد شوی | وز بند غم زمانه آزاد شوی، | |||||
زین آب حیات آتشی در غم زن | زان پیش که همچو خاک بر باد شوی. |
۵۳۷ – ۳۸ کم
ای کاج که جای آرمیدن بودی! | یا این ره دور را رسیدن بودی! | |||||
کاج از پی صد هزار سال از دل خاک | چون سبزه امید بردمیدن بودی! |
۵۳۸ – ۲۶ حج – ۲۹۷ رز
ای کوزه گرا، بکوش؛ اگر هشیاری. | تا چند کنی بر گل آدم خواری؟ | |||||
انگشت فریدون و کف کیخسرو | بر چرخ نهادهٔ چه میپنداری؟! |
۵۳۹ – ۳۱۷ حج
اینست طریق رندی و اوباشی، | گر دهر پر از بلا بود خوش[۵] باشی. | |||||
در وقت خوشی همه کسان خوش باشند؛ | شرطست که وقت ناخوشی خوش باشی!.. |