شهرت و نفوذ تمام یافته و از حیث مسلک و مرام با خیام کاملاً مخالف بوده؛ با وجود مراتب، بسیار بعید است که پیش او مبادرت بتحصیل کرده باشد و با آنهمه نبوغی که از وی معروفست، یک کتاب را سه بار درس بخواند و باز نفهمد و بعیدتر از آنها اینست که حکیمی مانند خیام حاضر شود عارفی مثل امام غزالی را تعلیم و تربیت کند و بعد هم بخواهد یا بتواند او را با بوق و کرنا مفتضح و رسوا نماید؛ پس، باحتمال بسیار قوی، این حکایت هم از جمله افسانههائی است که دربارهٔ خیام ساخته و پرداخته شده و اصلاً اساسی ندارد.
۶
رشیدالدین فضلالله وزیر غازان خان که در سال ۷۱۸ هجری قمری (۱۳۱۸ میلادی) بامر ابوسعید بهادرخان کشته شده، در کتاب (جامع التواریخ) میگوید «سیدنا و عمر خیام و نظامالملک به نیشابود در کتاب بودند، چنانکه عادت ایام صبی و رسم کودکان باشد، قاعدهٔ مصادقت و مصافات ممهّد و مسلوک میداشتند؛ تا غایتی که خون یکدیگر بخوردند و عهد کردند که از ایشان هر کدام که بدرجهٔ بزرگ و مرتبهٔ عالی رسد دیگران را تربیت و تقویت کند. از اتفاق، بموجبی که در تاریخ آلسلجوق مسطور و مذکور است، نظامالملک بوزارت رسید، عمر خیام بخدمت او آمد و عهود و مواثیق ایام کودکی را بیادش آورد. نظامالملک حقوق قدیم را بشناخت و گفت: «تولیت نیشابور و نواحی آن تراست». عمر، مرد بزرگ، حکیم، فاضل و عاقل بود گفت: «سودای ولایتداری و امر و نهی عوام ندارم، مرا بر سبیل مشاهره و مسانهه ادراری فرمای». نظامالملک اورا ده هزار دینار ادرار کرد از محروسهٔ نیشابور که سال بسال بیتنقیص و تنقیض ممضی و مجری دارند. و همچنین سیدنا از شهر ری بخدمت او رفت و گفت: «الکریم اذا وعدوفی». نظامالملک گفت: «تولیت ری یا از آن اصفهان اختیار فرمای». سیدنا همتی عالی داشت بدان مقدار قانع و راضی نشد و قبول نکرد، چه توقع شرکت در وزارت میداشت. نظامالملک گفت: «یک چندی ملازمت حضرت سلطان نمای». و چون دانست که طالب وزارتست و قصد جاه