این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۳۷۰
خیام
۳۵۷ – ۱۱۵ کم – ۱۸۵ رز
جامیست که عقل آفرین میزندش، | صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش | |||||
وین کوزهگر دهر چنین جام لطیف | میسازد و باز بر زمین میزندش. |
۳۵۸ – ۲۴۱ کم – ۱۸۶ رز – ۱۰۲ بو
خیام، اگر ز باده مستی؛ خوش باش. | گر با صنمی دمی[۱] نشستی؛ خوش باش. | |||||
پایان همه چیز جهان نیستی است[۲]؛ | پندار[۳] که نیستی چو هستی؛ خوش باش. |
۳۵۹ – ۵۸ حج – ۱۰۵ کم – ۱۸۷ رز – ۲۷ نز – ۱۰۳ بو
در کارگه کوزهگری رفتم دوش، | دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش؛ | |||||
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش:[۴] | «کو[۵] کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش؟!.» |
۳۶۰ – ۱۰۷ کم – ۱۸۸ رز
سرمست بمیخانه گذر کردم دوش؛ | پیری دیدم مست و سبوئی بر دوش. | |||||
گفتم که «چرا نداری از یزدان شرم»[۶] | گفتا که «کریمست خدا باده بنوش».[۷] |
۳۶۱ – ۲۱۳ کم
سیر آمدم؛ ایخدای، از هستی خویش | وز تنگدلی و از تهیدستی خویش. | |||||
هر نیست تو هست میکنی بیرون آر | زین نیستیم بحرمت هستی خویش. |
۳۶۲ – ۱۸۵ حج – ۱۸۹ رز
می خور که خرد همیشه دارد پاسش[۸]؛ | او آب حیاتست[۹] و منم الیاسش. | |||||
من قوتدل و قوّت[۱۰] آتش خوانم؛ | چون گفت خدا منافع للناسش. |
۳۶۳ – ۱۹۰ حج
هفتاد و دو ملّتندم در دین کم و بیش؛ | از ملّتها عشق تو دارم در پیش. | |||||
چه کفر و چه اسلام و چه طاعت چه گناه، | مقصود توئی؛ بهانه بردار از پیش. |
- ↑ رز – با ماهرخی اگر. بو – با لالهرخی اگر.
- ↑ رز – چون عاقبت کار همه نیستی است. بو – چون آخر کار نیست خواهی بودن.
- ↑ رز و بو – انگار.
- ↑ نز – از دستهٔ هر کوزه برآورد خروش.
- ↑ نز – صد.
- ↑ رز – گفتم ز خدا شرم نداری ای پیر.
- ↑ رز – گفتا کرم از خداست می نوش خموش.
- ↑ حج – خسته شدست از پاسش.
- ↑ رز – او چشمه خضرست.
- ↑ رز – من قوت دل و قوت روانش.