برگه:NadereAyyamRobaiyatKhayyam.pdf/۲۹۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

مقایسه
۲۸۹
 

مربوط بمسائلی است که هر متفکّری در دورهٔ زندگانی خود بآنها برخورده و لابدّ برخی از آنان هم دربارهٔ بعضی از آنها اظهار نظری نیز کرده‌اند؛ در کشور خودما: ایران هم، چه پیش از خیام و چه بعد از او دانشمندان سخنسرائی، گاهی، در این زمینه‌ها فکر کرده و اشعاری نزدیک بمضمون پاره‌ای از رباعیات خیام سروده‌اند؛ مثلا در نارسائی دانش بشر این بیت از رودکی، معروف است:–

  «تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم».  

و این رباعی از شیخ الّرئیس ابوعلی سینا در همان معنی است:–

  «دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت؛ یک موی ندانست؛ ولی موی شکافت.  
  اندر دل من هزار خورشید بتافت. آخر بکمال ذرّه‌ای راه نیافت».  

این رباعی هم در همان زمینه گرچه غالباً از رباعیات خود خیام شمرده شده؛ ولی به امام فخر رازی هم نسبت داده شده است:–

  «هرچند دلم ز عشق محروم نشد، کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد،  
  واکنون که بچشم عقل در می‌نگرم، معلومم شد که هیچ معلوم نشد».  

اصلا، این مضمون بسیار قدیمی بوده و معروفست که ورد زبان سقراط حکیم این جمله بوده است که «ایذا اوذن ایذا»[۱] یعنی «دانستم که هیچ نمیدانسته‌ام».

در انقلاب حادثات عالم این قطعه باز از رودکی است:–

  «شاد زی با سیاه چشمان شاد؛ که جهان نیست جز فسانه و باد.  
  زامـده تنگدل نباید بود وز گذشته نکرد باید یاد.  
  من و آن جعد موی غالیه بوی، من و آن ماه روی و حور نژاد.  
  نیکبخت آن کسی که داد و بخورد، شوربخت آنکه او نخورد و نداد.  
  باد و ابرست این جهان؛ افسوس! باده پیش آر هر؛ چه باداباد!..»  

در این معنی، این رباعی هم از شهید بلخی است:–

  «دوشم گذر افتاد بویرانهٔ طوس، دیدم جغدی نشسته جای طاوس؛  

  1. Idha oudhén idha