مربوط بمسائلی است که هر متفکّری در دورهٔ زندگانی خود بآنها برخورده و لابدّ برخی از آنان هم دربارهٔ بعضی از آنها اظهار نظری نیز کردهاند؛ در کشور خودما: ایران هم، چه پیش از خیام و چه بعد از او دانشمندان سخنسرائی، گاهی، در این زمینهها فکر کرده و اشعاری نزدیک بمضمون پارهای از رباعیات خیام سرودهاند؛ مثلا در نارسائی دانش بشر این بیت از رودکی، معروف است:–
«تا بدانجا رسید دانش من | که بدانم همی که نادانم». |
و این رباعی از شیخ الّرئیس ابوعلی سینا در همان معنی است:–
«دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت؛ | یک موی ندانست؛ ولی موی شکافت. | |||||
اندر دل من هزار خورشید بتافت. | آخر بکمال ذرّهای راه نیافت». |
این رباعی هم در همان زمینه گرچه غالباً از رباعیات خود خیام شمرده شده؛ ولی به امام فخر رازی هم نسبت داده شده است:–
«هرچند دلم ز عشق محروم نشد، | کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد، | |||||
واکنون که بچشم عقل در مینگرم، | معلومم شد که هیچ معلوم نشد». |
اصلا، این مضمون بسیار قدیمی بوده و معروفست که ورد زبان سقراط حکیم این جمله بوده است که «ایذا اوذن ایذا»[۱] یعنی «دانستم که هیچ نمیدانستهام».
در انقلاب حادثات عالم این قطعه باز از رودکی است:–
«شاد زی با سیاه چشمان شاد؛ | که جهان نیست جز فسانه و باد. | |||||
زامـده تنگدل نباید بود | وز گذشته نکرد باید یاد. | |||||
من و آن جعد موی غالیه بوی، | من و آن ماه روی و حور نژاد. | |||||
نیکبخت آن کسی که داد و بخورد، | شوربخت آنکه او نخورد و نداد. | |||||
باد و ابرست این جهان؛ افسوس! | باده پیش آر هر؛ چه باداباد!..» |
در این معنی، این رباعی هم از شهید بلخی است:–
«دوشم گذر افتاد بویرانهٔ طوس، | دیدم جغدی نشسته جای طاوس؛ |
- ↑ Idha oudhén idha