برگه:NadereAyyamRobaiyatKhayyam.pdf/۲۵۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۲۴۰
خیام
 

و آنوقت بالزام یک ضرورت روانی متوجّه شقّ منفی آن نگردیده و نگوید که «شاید هم چیزی نباشد؛ تا من آنرا ادراک نمایم».

قطعی است که خیام نیز در جستجوی حقیقت اشیاء، مرحلهٔ مثبت لاادریه را تا آخرین سرحدّش پیموده و ماورای خطّ فاصل آنرا هم خیلی از نزدیک تماشا کرده و درکات متعاقب آن ورطهٔ هولناک را از قبیل (طوفان انقلاب حوادث، اضطراب و اضطرار سالب اراده از هر بشری، قطع امید از هر غایه‌ای که ممکن است خاطر مشوّش و پریشان آدمی را تسلّائی بخشد، یأس و حرمان منجرّ بیک بدبینی تاریک و مظلمی که همه و هرچیز در آن محو و مضمحّل میگردد) از زیر نظر ثاقب خود گذرانده و بالأخره، فکر و اندیشهٔ دور و درازش بدینجا انجامیده است که «پس.. این زندگی ما که دمی بیش نیست، نسبت به انقلاب ابدی و سرمدی حادثات عالم هیچست؛ ببین از این جهان چه فایده بردم؟ هیچ!.. مادام که مرگی هست و بیک طرفةالعین تمامی و همگی عقل و حسّ و هوش و شعور مارا از بین میبرد، از سرمایهٔ زندگانی، آنچه در دست ما میماند چیست؟ هیچ!.. انگار که شمع طرب یا شعلهٔ ذوق و صفا هستی؛ آنگاه که خاموش شدی چه؟ هیچ؟. پندار که جام جمی و پر از نشأه و نشاطی، وقتی که شکستی چه؟ هیچ!.. در این صورت دنیا و مافیها هم هیچست؛ آنچه گفتی هیچ، آنچه شنفتی هیچ، هر گاه دور کرهٔ زمین را گردیدی هیچ.. و اگر در کنج خانه‌ای نشستی و گوشهٔ عزلتی گزیدی آنهم هیچ و بالاخره جهان و هر چه درو هست هیچ در هیچ است».

اینجاست که آن بحرانی که با مواجههٔ او با مسائل تازه‌ای شروع شده به اوج اعلای شدّت و حدّت خود میرسد و معلوم نیست که این بحران از اوّل تا آخرش چه مدّتی بطول انجامیده؛ زیرا که موارد و تواریخ رباعیات او معیّن نیست و اوّل و آخر این کهنه کتاب افتاده است؛ ولی قدر مسلّم اینست که نبوغ هنری و دهای سخنوری او در اثنای این بحران بجوش و خروش درآمده و مانند بلبلی آشفته که از تماشای گلی شکفته، در کاملترین دورهٔ شادابی آن که واپسین آنات طراوتش هم هست، به آخرین