برگه:NadereAyyamRobaiyatKhayyam.pdf/۲۴۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

خیام و فلسفه
۲۳۱
 

مذهب (لاادریه) است، وجود حقیقت مطلق را پذیرفته باشد، تازه، از نظر او هم، مابعد الّطبیعه، چه ارزشی خواهد داشت؟ و این چه علم اعلائیست که راجع بموضوع مخصوص خود هیچگونه معلوماتی بما نمیدهد و بدین نقص خویش اعتراف صریح دارد و حال آنکه بایستی اطّلاعات صحیح و معلومات مقنعی داده باشد؛ زیرا که غایهٔ هر علمی همین است؛ ولی حال بشر و نحوهٔ علم و معرفت او، خود حاکی از اینست که در آتیهٔ دور یا نزدیکی هم هر چه تکامل یافته ترقّی نماید، بازهم، راجع بحقیقت اشیا چیزی نخواهد دانست، چه آنکه آخرین حرف خود را زده است. پس، در این صورت، اطلاعاتی هم که شقّ مثبت (لاادریه) در مبحث حقیقت، می‌تواند بما بدهد، منفی بوده و از حیث نتیجه فرقی با (لاادریهٔ) غیر مثبت ندارد.

در واقع، ما بعدالّطبیعه هم مدّعی آن نیست که «من حقیقت را می‌دانم و او چنین و چنانست» بلکه بالعکس، او مقرّ و معترف است که «خیر.. من چیزی از حقیقت نمیدانم و حتی از روی قطع و یقین اذعان دارم که آنرا هیچوقت نخواهم دانست؛ ولیکن راههای زیادی برای بازگو کردن جهل خود بلدم و بسیاری از اسباب و علل آنرا کشف کرده‌ام و اگر بخواهید میتوانم همهٔ آنها را برای شما شرح دهم و کاملاً ثابت نمایم».

امّا، مع‌الّتأسف، این سخن، هرچند درست هم باشد؛ باز هم موجب یأس و حرمان قطعی است؛ زیرا آنچه بایستی معلوم گردد، معلوم شدنی نیست و چیزی هم که اصلاً و اساساً معلوم شدنی نمیباشد با عین معدوم فرقی ندارد.

وقتی که علم اعلی، در مواجههٔ با (لاادریه) از هر دو جناح (هم از جهت مثبت و هم از جهت منفی) شکست خورده عقب نشست، بدیهی است که ذهن جوّال فیلسوف که قبلاً میّال تجاوز از حدود محسوسات و مشهودات بوده، فعلاً جز عالم شهود مجال و میدان اندیشه و جستجوئی پیدا نمیکند؛ در حالی که این عالم هم، همیشه، در معرض انقلاب بوده و همواره بی‌قرار است و چون اوضاع و احوال، اصلاً و اساساً، بدین منوال است؛ حکما نیز، حقیقت بودن چنین عالمی را که پیوسته در حال تغییر و تبدّل است