آیا در آنجا چیزی هست یا اصلاً هیچ چیز وجود ندارد»[۱] و «آنانکه در این باره سخنانی زدهاند، مانند پیران سالخورده برای خوابانیدن اطفال خردسال افسانههائی گفتهاند و سپس خودشان هم خفته و بخواب سنگینی رفتهاند»[۲] و بالاخره، هیچکس، هیچوقت، پی بحقیقت نبرده و نخواهد برد.
کسی که بر سر رحلهٔ دروس فلسفه با مباحث مابعدالّطبیعه اشتغال داشته، لاّبد؛ بایستی درست بیاندیشد و ببیند موضوع این مبحث که از اسلاف کرام بعنوان علم اعلی[۳] برای اخلاف بیادگار مانده، چه بوده است؟.. آیا غیر از علّةالعلل؛ یعنی سوای مسبّب الأسباب یا حقیقت مطلق میباشد؟ بیشبهه خیر... و قطعاً همین است. در این صورت، چنانچه لاادریه منفی را بکناری گذاشته و فقط شقّ مثبت آنرا درنظر بگیریم؛ البته، خواهیم گفت که آری؛ چیزی هست و بهرحال، یک حقیقت ذاتی و موجود مستقلّی وجود دارد؛ ولیکن، کسانی هم که دارای این عقیده بوده و تنها وجود مطلق را قابل قبول دانسته و فقط به هستی او کفایت ورزیدهاند، آنان هم در همان نقطه، بازمانده و قدمی فراتر نتوانستهاند بگذارند؛ زیرا که قادر بآن نبودهاند و در باب تحقیق هویّت وی حتّی کلمهای هم نتوانستهاند بزبان بیاورند. آیا در حقیقت، فیلسوف مقتدر و با نبوغی، پیدا میشود که این سدّ سدید علم و اطّلاع ما را به نیروی عقل و ادراک خود شکسته و راهی بماورای آن باز کند؟ و آیا پیغامبر ذیشأنی حتّی بوده است که در معراج معرفت از قاب قوسین اوادنی سرموئی تجاوز نماید؟.. البتّه خیر... چه آنکه خود حضرت خاتم الّرسل هم در این مقام با اظهار «ما عرفناک حقّ معرفتک» اعتراف بعجز خود فرمودهاند. با این حال، چنانچه دانشمندی که پیرو