داشتهاند و میخواستهاند خیام را نیز از پیشوایان مسلک خود قلم داده و از این راه وسیلهٔ تبلیغ و ترویجی برای عقیدهٔ خویش فراهم آورند؛ ولی چنانچه این رباعی از خود خیام باشد، بطور حتم، چنانکه در مبحث (خیام و تناسخ) شرح داده شده، آنرا بطریق مطایبه دربارهٔ برخی از طلاّب قشری و متعصّب مدارس قدیم ساخته است و بعداً شاخ و برگهائی در افواه باصل موضوع افزوده شده تا بشکل افسانهٔ کنونی درآمده است.
سوّم – یکی دیگر از افسانههائی که دربارهٔ خیام ساختهاند، اینست که خود او گویا پیش از مادرش درگذشته بوده و مادرش فرزند گنهکار خویش را بخوبی میشناخته و میدانسته است که در آن سرای، بغضب خداوند قهّار گرفتار گشته و در آتش دوزخ میسوزد و از این جهة، همیشه، پریشان حال بوده و همواره از درگاه باری تعالی دربارهٔ او طلب مغفرت و آمرزش مینموده و خیام از این کار ناهنجار مادر حتی در سرای آخرت هم آزرده خاطر بوده؛ تا یک شب برؤیای وی درآمده و این رباعی را با حالی آشفته برای او خوانده:–
«ای سوختهٔ سوختهٔ سوختنی، | وی آتش دوزخ از تو افروختنی، | |||||
تا کی گوئی که بر عمر رحمت کن؛ | حق را تو کجا برحمت آموختنی!.» |
در این رباعی، کلمهٔ (سوختهٔ) اوّل بمعنی (طلبه) است. این عبارت، از جمله مصطلحات عامّهٔ فارسی زبانان در بعضی از نقاط ایران بوده و در برخی از شهرهای افغانستان مانند هرات، حالا هم، طالب علم را سوخته میگویند.
این افسانه را، چنانکه قبلاً هم نگاشته شده، یاراحمد رشیدی در طربخانه چنین نقل کرده است:– «این فقیر، در سبزوار، نسخهای بخطّ نظامی عروضی دید و بر ذیل نسخهٔ مکتوب آنکه در اثنیعشر و خسمائه در بلخ در خدمت حضرت استادی حکمت مآبی رسیدم و رخصت کعبهٔ مکرّمه طلبیدم. در اثنای سخنان فرمود که «بعد از عود قبر مرا در موضعی یابی که باد شمال بر او گلافشانی کند». بعد از سه سال که مراجعت افتاد، در خاطر خطور میکرد که هرگز از آن مظهر، سخنان گزاف و مکرّر استماع نیفتاده و چون