جسته است و جهة تأیید و تقویت عقیدهٔ خود بیک سلسله رباعیاتی اشاره کرده و آن قسمت از رباعیات را هم که بسیار تند و لاابالیانه تلقّی نموده از شطحیّات شمرده و در هیچیک از این موارد کوچکترین تردیدی بخود راه نداده و فقط در تعیین مرشد و مراد خیام احساس شکّ و شبههای در خاطر خود نموده و میگوید: «ولی نمیدانیم که خیام مرید مرادی شده یا نه؛ ولی میدانیم که تصوّف وی مثل تصوّف حافظ عرفانی است قلندرانه و خیام خودش را بزبان اهل ملامت، مطابق بحقیقت محض، چنین تعریف میکند.–
یکدست بمصحفیم و یکدست بجام، | گه نزد حلالیم و گهی نزد حرام، | |||||
مائیم درین گنید نا پختهٔ خام | نه کافر مطلق، نه مسلمان تمام» |
اما بنظر نگارنده، اوّلاً، نسبت دادن تصوّف بخیام مخالف دلائلی است که در این مجموعه تحت عنوان (خیام و تصوف) بر عدم صحّت آن اقامه شده و چنانچه همهٔ آن ادلّه هم فراهم نبود؛ شهادت بیطرفانهٔ القفطی در (تاریخالحکماء) و نکوهش مغرضانهٔ نجمالّدین دایهّ در (مرصادالعباد) بنحویکه هر دو بموقع خود شرح داده شده برای اثبات صوفی نبودن خیام کافی بود؛ چه آنکه این هر دو نفر از حیث زمان نزدیکتر بعهد خیام بودهاند و خود و آثار او را بهتر میشناختهاند؛ علیالخصوص، نجمالّدین دایه که خود از کبار شعبهٔ کبراویّهٔ طریقت صوفیّه بوده و در تشخیص هم مسلکان خویش از دیگران خبرت و بصیرت کامل داشته و اگر خیام متصوّف بود او را حتماً از اجّلهٔ پیشوایان آن قوم میشمرد و با تعصّبی که از آن طایفه سراغ داریم ممکن نبود که از وی با چنان بیان تلخ و زهرآگینی یاد کند و لااقلّ تا اندازهای شرایط حرم و احتیاط را رعایت مینمود.
دوّم – ملامیّه، فرقهای غیر از صوفیّه بوده و مشرب و مسلک این دو گروه قابل التیام با یکدیگر نمیباشد. برای اثبات این معنی دلائل بسیار است. ما در این مورد فقط به بیانات یکی از خبرهترین ارباب بصیرت کفایت میورزیم:–
عزّالّدین محمودبن علیّ کاشانی که خود از مشایخ صوفیّهٔ سهروردی و از معاریف