برگه:NadereAyyamRobaiyatKhayyam.pdf/۲۰۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۱۹۸
خیام
 

رفتند و هم در وقت وهجدانی را پیش سلطان آوردند. سلطان گفت: «ای مردک، تو باطنئی و میگوئی که خلیفهٔ بغداد بحق نیست؟..» گفت: «ای خداوند، بنده باطنی نیست؛ شیعی است» یعنی؛ رافضی. سلطان گفت: «ای مردک، روافض نیز چنان نیکو نیست که از او بازگوئی». پس بفرمود؛ چاوشان را تا چندان سیلی در مردک بستند که گفتند خود بمرد و از سرایش بیرون کردند. پس، روی سوی بزرگان کرد و گفت: «گناه این مردک را نیست. گناه اردم راست که بد مذهبی و کافری را بخدمت آورده است و من نه یکبار و دوبار بلک صد بار با شما گفتم که شما لشکر خراسان و ماوراءالّنهرید و در این دیار بیگانه‌اید و این ولایت بشمشیر و قهر و تغلّب گرفته‌اید. ما همهٔ مسلمانان پاکیزه‌ایم و اهل عراق اغلب بد مذهب و بد دین و بد اعتقاد باشند و هواخواهان دیلم که لشکر عراقند و میان ترک و دیلم دشمنی و خلاف، نه امروزینه است؛ بلکه از قدیم است و امروز، خدای عزّ و جلّ، ترکان را از بهر آن عزیز گردانیده است و برایشان مسلّط کرده که ترکان، مسلمان و پاکیزه‌اند و هوی و بدعت نشناسند و ایشان همه مبتدع و بدمذهب و دشمن ترک. تا عاجز باشند طاعت میدارند و بندگی میکنند و اگر کمتر گونه‌ای قوّت گیرند و ضعفی در کار ترکان پدید آید؛ هم از جهة مذهب و هم از جهة ولایت یکی را از ما ترکان زنده نمانند و از خر و گاو کمتر باشند آنان که دوست و دشمن ندانند». پس، بفرمود تا موی اسب مقدار دویست درم سنگ بیاوردند و یکتا موی از میانه بیرون کشید و اردم را گفت «این بگسل» اردم بستد و بگسیخت و پنج موی دیگر او را داد او هم بگسیخت و ده موی دیگر هـم آسان بگسیخت. پس فرّاش را بخواند گفت «این همه را رسن تاب» مقدار سه گز بتافت و بیاورد. سلطان به اردم داد تا بگسلد هرچند کوشید و جهد کرد نتوانست. سلطان گفت: «مثل دشمن نیز اینچنین است؛ یگان و دوگان و پنج آسان توان نیست کردن؛ لیکن چون بسیار شوند و پشت بیکدیگر نهند؛ ایشان را از پای برنتوان کندن و این جواب آنست که گفتی که «این مردک اکر همه زهر گردد؛ دولت را چه تواند کردن؟..» چون اینها یک یک میان ترکان در آیند و شغل یا کدخدائی ایشان کنند و بر احوال