یاد عشق را در دل برمیانگیزد. آخرین تصور ذهنی شاعر که میخواهیم از آن سخن گوئیم مربوط بکفریّات و شطحیّاتست. در اینجا خیام بیاد افسانهٔ صوفیانهای میافتد که بموجب آن در ازل عشق الهی؛ یعنی خدائی که ساقی و در مقام عاشقی بود، برای خدائی که در مقام معشوقی بود چهل روز پیاپی شراب ریخت و بدین سان جهان آفرید... تا آخر».
چون در نسخههای کتابخانههای دوبلین و کمبریج مصراع سوّم رباعی مورد بحث بدین عبارت بوده، «می خور که ندای عشق هنگام سحر» استاد آرتر آربری، موضوع افتادن خیام را بیاد افسانه صوفیانهٔ (شراب ریختن خدای عاشق برای خدای معشوق در ظرف چهل روز پیاپی) برمبنای همان دو کلمه (ندای عشق) قرار داده است؛ در صورتی که مقصود از این دو کلمه خواه از خیام باشد یا از دیگری فقط بانگ خروس است و هیچگونه ارتباطی با آنچه استاد تصوّر کرده ندارد. اساساً، در این رباعی خورشید بشاه شکارافکنی تشبیه نگردیده، بام، اصلاً، از نوع جاندار و نخجیری نیست که در دشت بدود؛ تا شاه شکارافکنی بدنبال او اسب بتازد و چهطور میشود تصوّر کرد که آن شاه شکار افکن در حالی که بر اسب سوار است و بیک دست کمندی دارد و بدنبال بام آسمان که در حال دویدن است میتازد، بدست دیگر جامی گرفته باشد که وی نخست، مهره در آن افکنده است. چرا و چگونه این کار را کرده است؟.. درست است که این منظره بسیار مضحک و تماشائی است؛ امّا در نظر یک شاعر ایرانی برای تصویران، منطقی و تناسبی میباید و از همه اینها گذشته، مهره در جام افکندن، در این مورد، بچه مناسبت کنایه از جدائی است؟!. در تفسیر استاد جای سخن بسیار است. ما، اندکی پیش، این رباعی را بقدر کافی شرح کردهایم هر کس بخواهد میتواند این تفسیر را با آن شرح مقایسه نماید.
و نیز، آقای هارولدلمب[۱] از نویسندگان دانشمند و معاصر آمریکایی در اواخر
- ↑ Harold Lamb مورخ وحکابهنویس و مؤلف کتابهای (سرگذشت اسکندر کبیر و چنگیزخان و کورش کبیر) که شب یازدهم آوریل ۱۹۶۲ مطابق با روز چهارشنبه ۱۳۴۱/۱/۲۲ شمسی در سن ۶۹ سالگی درگذشت.