برگه:MoshkeleNimaYoushij.pdf/۱۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۵
جلال آل‌احمد

کرورها پول و طلا از دست می‌دهیم تقلید از شعر آزاد یا شعر سمبلیک اروپا که دیگر مایه‌ای نمیخواهد و مسلماً آسانتر است. گذشته ازینکه با وسائل ارتباط سریع دنیای فعلی – همآهنگی و شباهت زندگی ملل مختلف و نیازمندی‌های آنان در سراسر دنیا رو به یکسانی عجیبی می‌رود و چه ما بخواهیم و چه نخواهیم میرود و پای ماشین بهر کجا که رسید پای ایسم‌های جدید اروپا نیز در آن باز شده است. این نیز یکی از صادرات است. و اگر کسانی معتقدند که از وروداین صادرات باید جلو گرفت گمان نمی‌کنم کسی باشد که منع ورود پودر و چتر و زنار را اولی نداند. و بهر صورت مسلم بدانید که در چین و هند و زنگبار نیز هر جا که که چراغ برق بجای شمع و پیه سوز نشسته و خودنویس جای قلمدان را گرفته است وضع از همین قرار است. همین جدال کهنه و نو. گر چه هنر چیزی نیست که کهنه و نو بر دارد. اما اگر در بارهٔ لزوم یا عدم لزوم این نوع تقلیدها نیز سخنی باشد کافی است توجهی به نوول نویسی بکنیم که آنهم تقلیدی از فرهنگ و ادب فرنگی است. و گرچه یک روز در میان ادبا و فضلای قوم ما مشغلهٔ کافه‌نشین‌ها و بی سر و پاها تلقی میشد امروزه خواه و ناخواه جای مهمی در ادبیات زبان فارسی یافته است.

نیما در آغاز جوانی شعری داشته است عروضی باسم شیر یا پلنگ که متأسفانه بدستم نرسید و در آن غرض از شیر خود شاعر بوده است که در تیز چنگی و درندگی چنین و چنان است. اما گویا این شیر یا پلنگ که چندان با محیط بیگاه شعر و شاعری مناسبتی نداشته است بعدها با سمبل‌های دیگری عوض شده. با پرندگان که هم زیباترند و هم قابل تحمل‌تر و در شعرهای بعدی نیها، بخصوس در اشعار غیر عروضی او اغلب پرندگان سمبلی از خود هنرمندند. «ققنوس» مرغ افسانه‌ای نشانه‌ای از هنرمند است که غرور آمیز و حماسه‌سرا در آرزوی ابدیت آثار خود – خود را به آتش میکشد. «مرغ غم» صورت دیگری از خود اوست و اینطور پایان می‌یابد:

ز انتظار صبح‌ها با هم حرفهائی میزنیم
با غباری زردگونه پیله بر تن می‌تنیم
من بدست او بانک خود چیزهائی میکنیم[۱]

«آقاتوگا» مرغ محلی مازندران نیز سمبل دیگری از خود شاعر است که هیچکس به نغمه‌سرائی‌های او گوش فرا نمیدارد. «مرغ مجسمه» و «فاخته» (هنوز چاپ نشده) که اولی شعر و دومی داستانی منثور است مقایسهٔ میان هنرمندی و بی هنری است و در هر دو خود شاعر باید بجای مرغ نغمه‌سرا گذاشته شود. اما این سنگین گوشی در برابر شعر نیما کار یکروز و دوروز نیست. سره و ناسره باین زودی شناخته نخواهد شد. در دنبالهٔ این نومیدی است که نیما گوشه گیرتر و تنهاتر میشود و «غراب» یا «جغد» را نشانهٔ خود میسازد. در شعر «غراب» میخوانیم:

تنها نشسته بر سر ساحل یکی غراب[۲]

و در «جغدی پیر» اینرا:


  1. مجلهٔ موسیقی – تیر ۱۳۱۹ - صفحهٔ .۳
  2. مجله موسیقی – تیر ۱۳۱۸ – صفحه ۲۹