برگه:MoshkeleNimaYoushij.pdf/۱۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۹
جلال آل‌احمد

اگر چیز دیگری از زندگی او خواسته باشید کارمند ادارهٔ تعلیمات عالیه وزارت فرهنک است. از همان کارمندهائی که فقط امضا می کنند. هفته‌ای دو سه روز سری میزند و زود بر میگردد. بیشتر در خانه میماند و گاهی هم در شهر یا شمیران پرسه میزند. پسر شیطانی دارد که شاید برای تجدید عهد دوران کودکی خویش او را بمدرسهٔ فرنگی‌ها گذاشته تا فرانسه بخواند. به زنش در زندگی خیلی مدیون است. خوش صحبت است. اما مثل دیگر پیر مردها پر گوئی ندارد. چنان با سادگی و بیگناهی مسخرگی میکند که خیال می‌کنید دارد جدی حرف میزند. ادای دیگران را خوب در میآورد. اگر پای منقل باشد و سر برسید هیچ اصراری ندارد که آثار جرم را رفع و رجوع کند. فقط مواظب باشید در اطاقش را باز نگذارید که دود خواهد رفت.

اکنون دیگر گرد پیری بر سر نیما نشسته است. پنجاه و اندی سال دارد. اهل «یوش» است. از محال نور و کجور مازندران و برای همین «یوشیج» امضا می کند یعنی یوشی. زبان طبری را خوب میداند. «روجا» بمعنی روز – نام مجموعهٔ دو بیتی‌های طبری او است که بسیار هم زیبا است و جاافتادگی دو بیتی‌های کهنهٔ ولایتی را دارد. نقاط ضعف و قوت روحیهٔ مازندرانی‌ها را بهتر از هر کس می داند. مازندرانیهای بقول خودش «پیشانی دمبکی» را مسخره هم می‌کند. وقتی مازندرانی حرف میزند یا اداشان را در می‌آورد گمان میکنید تازه دیروز از گردنهٔ «قوچک» سرازیر شده است. همان طور با های و هوی و با همان اطوار و اداها. هر وقت با او باشید اصرار دارد شما را با خودش بمازندران ببرد. نه بمازندرانی که کنار دریای خزر در دامنهٔ البرز لم داده است و جنگل های مه گرفتهٔ خود را بآفتاب داده است – نه. بمازندرانی که از دوران جوانی بیاد دارد. مازندرانی که در خیال خودش برای شما میسازد. از «افسانه» پیدا است که چه خاطرات عمیقی از آنجا دارد.

خیلی تعجب می‌کند. هر چه برایش بگوئید چه راست و چه دروغ و چه حسابی و چه ناحسابی چشمهایش گشاده می‌شود، لحظه‌ای بشما خیره می‌نگرد و بعد سرش را پائین می‌اندازد و پلکهایش را چندین بار بهم میزند و عجب عجب می‌گوید. تحمل نگاه مخاطب را ندارد. از کنجکاوی دیگران ناراحت میشود. باید او را بخودش بگذارید تا حالی در خودش ایجاد کند بعد سر حرف بیاید: شعری برایتان بخواند یا داستانی از حماقت‌ها یا شیطنت‌های مازندرانی‌ها بگوید. نظامی و مثنوی دم دست او است. کشکول شیخ بهائی را زیاد میخواند. گاهی از ادبیات فرنگی و بخصوص از عقاید هنری هگل چیزی برایتان می‌گوید. گاهی هم از چاه خانه‌شان که چهل متر طناب میخورد و باین طریق نمی‌توانند نهال‌های حیاطشان را آب بدهند و ادای باغ داشتن را در بیاورند گله می‌کند. در محفلی که او هست چیزی جز اینها دست شما را نمی‌گیرد. اما چرا – در این اواخر از غوره نشده‌هائی که مویز شده‌اند نیز درددل‌هائی می‌کند. دیگر اینکه از خیلی قدیم با افکار اجتماعی معاصر آشنائی داشته است. و «شرایط زمان و مکان» را هم بلد است چگونه تطبیق می‌شود کرد.