برگه:Montazem Naseri3.pdf/۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
( ۵ )

بودند و حدود و سنورشان با یوُرت مخصوص ترک آشکار و معلوم باز اکنون در تمام رُبع مسکون جملکی را در حکم یک ملک دانند و بنام ترک خوانند و او مهتر فرزندان خویش را برای ولایت عهد بهتر دید لاجرم مقالید ملک را باو عطا کرده ایلیسنجه خان لقب داد تا کارهای خطیر کند و برجمله امیر باشد و خود شهریاری قادر قاهر بود که بر عموم ایلات و احشام و اقارب و بنی‌اعمام از فرط کیاست برتری و ریاست یافت و بنفس خویش در محلّ موسوم بیورسوق و قارقوم و جبال اورتاق و کورتاق ییلاق و قشلاق میکرد و آن دو کوهی است شامخ و عظیم که از متنزّهات عالم است – خواجهٔ ادیب فضل‌اللّه طبیب نام آنشهریار را در جامع رشیدی ابولجه خان ضبط کرده است و بعضی این لقب را مخصوص ترک بن یافث دانسته قومی دیکر برآنند که این خود بی‌واسطه فرزند نوح نبی است و علی ایّ حال اختلافی در این نیست که حضرتش واسطهٔ طلوع انوار حسن از ناصیهٔ جمال دیب باقوی خان بوده و این اسم علم مرکّب منقول است چه در اصطلاح اتراک دیب مقام و جاه و تخت باشد و باقوی خدیو پیروزبخت و در انتقال جمال حُسن از مظهر وجود او به پیکر شهود قراخان اختلاف روایاتست – بنابر مسطورات تاریخ رشیدی قراخان بی‌واسطهٔ غیر از صلب دیب باقوی خان بوجود آمده لیکن در تواریخ مشهور چنین مسطور است که بعد از دیب باقوی فرزند مهین او کیوک مهتر ترکان بود و ولایت عهد ملک را بفرزند خود اَلَهجه خان تفویض نمود مغول و تاتار ازو بوُجود آمدند و هر دو را وارث تخت و دیهیم کرد و ممالک خویش بدیشان تقسیم نمود از صلب مغول نیز چهار فرزند ذکور موجود کردید و هر چهار کافر و نابکار بودند از جمله قراخان بود که در عهد او احدی را مجال اقرار توحید و خیال تقدیس و تمجید ممکن نمیشد و از قراخان اغوزخان بوجود آمد و ترکان را در ولادت او اعتقادی چند است که اِسناد آن جز بانبیا و اولیا شایان نیست از جمله کویند پس از تولّد تا سه روز کام و دهان بشیر مادر نیالوُد و هر شب در عالم خواب بمادر خطاب میکرد که شیر تو وقتی خواهم خورد که مؤمن و حق‌شناس باشی و بعد از آنکه مادر او داخل دین حنیف کردید اغوز لب به پستان او کذاشت و شیر نوشید و آن دین‌داری پنهان بود تا عمر کودک بیکسال رسید قراخان برسم ترکان جشن تشخیص اسم پسر آراست جمیع حضّار از آن برز و یال در آن سنّ و سال تعجّب کردند و در تعیین اسم پسر مشورت میکردند که طفل رضیع خود بزبان فصیح کفت اسم من اغوز است – خلاصه اغوز روز بروز در چشم پدر کرامی‌تر می‌شد تا بسنّ بلوغ رسید بحکم پدر دختر عمّ خویش کورخان را در حبالهٔ نکاح درآورد و عرض ایمان باو کرد او را نهایت منکر دید،برای اینکه عمّ و پدر و قوم و حشر ازین راز باخبر نشوند ترک او و قطع کفتکو کرده دختر عمّ دیکر را که اوزخان نام داشت بخواست او را نیز بهمان عقیده دیده چشم از وصال او پوشید و بعقیدهٔ اتراک لفظ اللّه را بی‌خواندن درس و لغت عرب اغوز ورد زبان کرده و شنوندکان معنی آنرا نمیدانستند – خلاصه چون اغوز مؤمن بود و قوم را مشرک میدید غالبا از خدمت پدر مفارق بود و با اقوام موافق نمیشد وقتی از شکار بشهر بازمیکشت از حوالی سرای عمّ خود کذشته اتّفاقا بجوقی از جواری برخورد که بر لب جوئی جامه میشستند و دختر عمّ او یوزخان بر لب جوی ایستاده مشاهدهٔ جمال او اغوز را مفتون ساخت بی‌اختیار از اسب فرود آمد و با آن محبوب در کوشهٔ ابواب کفتکو باز کرد و کفت از ماجرای من و دختران عمّ باخبری و میدانی که اکنون جمال تو را عاشقم ولی آنکاه تو را دوست خواهم داشت که دوست خدا شوی دختر نیز چون دل باغوز داده بود زبان باقرار کشود اغوز او را بزنی بکرفت و زنان پیشین حسد برده وقتی که قراخان جشنی عظیم داشت او را از ابای اغوز از دین آبا خبر دادند آتش خشم قراخان مشتعل شده فوراً عازم قتل پسر کشته چون موکب اغوز در صحرا بود با کروهی از ترکان بی‌باک از شهر بیرون شد خاتون اغوز نیز پیکی را بجانب او روان کرده ماجری را اعلام نمود اغوز چون راه کریز ندید دست ستیز کشوده آن روز تا شام با پدر نبرد کرد و در اثنا تیری بر

مقتل قراخان رسید و در حال درکذشت بعدها فوجی از خیل مغول بجیش اغوز پیوسته مدّت هفتاد و پنجسال با اعمام و بنی

اعمام