برگه:ModireMadrese.pdf/۹۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

بود. پای تخت که رسیدم احساس کردم همهٔ آنچه از خشونت و تظاهر و ابهت بکمک خواسته بودم آب شد و بر سر و صورتم راه افتاد. همهٔ راه را دویده بودم. نفسم بند آمده بود و پایم می‌لرزید. و اینهم معلم کلاس چهار مدرسه‌ام. سنگین و باشکم برآمده دراز شده بود. انگار هیکل مدیرکلی‌اش را از درازا لای منگنه فشرده‌اند. خیلی کوتاهتر از زمانی که سرپا بود بنظرم آمد. صورت و سینه‌اش از روپوش چرکمرد بیرون بود. زیر روپوش آنجا که باید پای راستش باشد برآمده بود. باندازهٔ یک متکا. خون را تازه از روی صورتش شسته بودند که کبود کبود بود درست برنگ جای سیلی روی صورت بچه‌ها. مراکه دید لبخند زد و چه لبخندی! شایدم میخواست بگوید مدرسه‌ای که مدیرش عصرها سرکار نباشد باید همین جورها هم باشد. اما نمی‌توانست حرف بزند. چانه‌اش را با دستمال بسته بودند. همانطور که چانهٔ مرده را می‌بندند. اما خنده توی صورت او بود و روی تخت مرده‌شوخانه هم نبود. خنده‌ای که بجای لکه‌های خون روی صورتش خشک شده بود. درست مثل آب حوض که

۹۱