برگه:ModireMadrese.pdf/۹۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

و پر از بوهای مخصوص بود و ساعت بالای دیوار سر هشت و ربع درجا میزد. چرق و چورق! و نعل کفش‌های من روی آجرفرش راهرو جوابش را میداد. خشونت مأموری را پیدا کرده بودم که سراغ خانهٔ کسی میرود تا جلبش کند. حاضر بودم توی گوش اولین کسی بزنم که جلویم سبز بشود و نه بگوید. از همه چیز برای ایجاد خشونت کمک میگرفتم. حتی در ذهن سری بآن شب زدم و آن جلسه و آن «امن یجیب» خواندن‌ها و آن وازدگی. دیگران خانه میساختند تا اجاره‌اش را به دولار بگیرند و معلم کلاس چهار مدرسهٔ من زیر ماشین مستأجرهاشان برود و من آنوقت شب سراغ بدبختی ناشناسی بروم که هیچ دستی در آن ندارم. در همان چند لحظه‌ای که زیر در جای ساعت بانتظار راهنما ایستاده بودم اینها از فکرم گذشت. یعنی اینها را باصرار از ذهنم گذراندم که یارو رسید. هن هن کنان. دری را نشان داد که هل دادم و رفتم تو. بو تندتر بود و تاریکی بیشتر. تالاری بود پر از تخت و جیر جیر کفش و خرخر یک نفر. دور یک تخت چهار نفر ایستاده بودند. حتماً خودش

۹۰