برگه:ModireMadrese.pdf/۸۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

بمدرسه برگردانده‌اند و تا فراش و زنش برسند جمعیت و پاسبانها سوارش کرده بوده‌اند و فرستاده بوده‌اند مریضخانه. اما از خونی که روی اسفالت بوده و دورش را سنگ‌چین کرده بوده‌اند لابد فقط لاشه‌اش به مریضخانه رسیده... به اتوبوس که رسیدم دیدم لاک پشت سواری است. فراش را مرخص کردم و پریدم توی تاکسی.

اول رفتم سراغ پاسگاه جدید کلانتری که بدرخواست انجمن محلی باز شده بود. همان تازگی‌ها و در حوالی مدرسه. والسلام علیک !...

کشیک پاسگاه همان پاسبانی بود که آمده بود مدرسه و خودش پسرش را فلش کرده بود. تعارف و تکه پاره و از پرونده مطلع بود. اما پرونده تصریحی نداشت که راننده که بوده. گزارش پاسبان گشت و علامت انگشت و شمارهٔ دفتر اندیکاتور پاسگاه و همهٔ امور مرتب. اما هیچکس نمیدانست عاقبت چه بسر معلم کلاس چهار ما آمده است. کشیک پاسگاه همینقدر مطلع بود که درین جور موارد «طبق جریان اداری» اول میروند سر کلانتری بعد دایرهٔ تصادفات و بعد بیمارستان. اگر آشنا در نمی‌آمدیم

۸۷