ظهر سرپا بایستی. هی سیگار کشیدم و هی بانتظار آرام شدن جنجال قدم زدم و هی بسلام این و آن جواب دادم. همهٔ جیرهخورهای اداره بو برده بودند که مدیرم. و لا بد آنقدر ساده لوح بودند که فکر کنند روزی گذارشان بمدرسهٔ ما بیفتد. همان روز فهمیدم که از هر سه نفرشان یکی نصف حقوقش را پیش خور کرده یا مساعده گرفته. یا قالی و سماور قسطی خریده و سفتهای داشته که باید از حقوقش کم بگذارند. حسابدار قبلی هم که زده بود بچاک و حسابها در هم شده بود. الم صراطی بود. دنبال سفتهها میگشتند؛ به حسابدار قبلی فحش میدادند؛ التماس میکردند که این ماه را ندیده بگیرید و همه حق و حسابدان شده بودند و یکی که زودتر از نوبت پولش را میگرفت صدای همه درمیآمد. آنروز رعایت ادب چنان کلافهام کرد که پیه دو سه روز تأخیر حقوق را بتنم مالیدم. اما بدی کار این بود که در لیست حقوق مدرسه بزرگترین رقم مال من بود. درست مثل بزرگترین گناه در نامهٔ اعمال. دو برابر فراش جدیدمان حقوق میگرفتم. از دیدن رقمهای مردنی حقوق دیگران چنان
برگه:ModireMadrese.pdf/۸۴
ظاهر