ورقههای انجام کار را بدستشان بدهم. غیر از همان یک بار – در اوایل کار – که برای معلم حساب پنج و شش قرمز توی دفتر گذاشتیم دیگر با مداد قرمز کاری نداشتیم و خیال همهشان راحت بود. اما هرچه باشد حقوق یکماهشان بسته بیک امضا بود. و این امضا گرچه بدست مدیری مثل من حتماً عقب نمیافتاد اما آخر منهم آدمی بودم مثل همهٔ آدمها و ممکن بود یکهو دنگم بگیرد و بایک کدامشان در بیفتم. لابد این حسابها را میکردند که همیشه دو سه روز پیش از موعد حقوق مرتب میشدند.
وقتی برای گرفتن حقوقم باداره رفتم چنان شلوغی بود که بخودم گفتم کاش اصلا حقوقم را منتقل نکرده بودم. سر ظهر بود و زن و مرد از سر و دوش هم بالا میرفتند. درست مثل دکان نانواییهای زمان جنگ. اگر ول میکردی و میرفتی که نمیشد. پای صندوق مواجب بزرگواری و عزت نفس یا کوچکترین تأخیر گناهانی است که کفارهاش نقره داغ است. تازه مگر مواجب بگیر دولت چیزی جز یک انبان گشادهٔ پای صندوق است ؟.. و اگر هم میماندی با آن شلوغی باید تا دو بعد از