برگه:ModireMadrese.pdf/۷۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

از جاسوس بازی خوشم نمی‌آمد و محاکمه بازی. آنهم با بچه‌ای که خون توی صورتش نبود. نمیخواستم قضیه جوری بشود که خودم احساس کنم دارم از بچهٔ مردم زیر پاکشی می‌کنم. همین‌ها را هم که نمی‌شد باو گفت. ناظم توی بچه‌ها مأمور هم داشت که شناخته بودمشان اگر این کار را هم باو واگذار می‌کردم همان روز اول خلاص شده بودیم. ناچار باید حرف بزنم. گفتم:

– میدونی بابا ؟ عکس‌هام چیزی بدی نبود. تو خودت فهمیدی چی بود ?

– آخه آقا.... نه آقا.... خواهرم آقا ... خواهرم میگفت ...

– خواهرت از تو کوچکتره ?

– نه آقا. بزرگتره. می‌گفتش که آقا ... میگفتش که آقا ... هیچی سر عکس‌ها دعوامون شد.

دیگر تمام بود. عکس‌ها را بخواهرش نشان داده بود که لای دفترچه‌هایش پر بوده از عکس آرتیستها. باو پز داده بوده. اما حاضر نبوده حتی یکی از آنها را

۷۷