جنده خانهٔ بندری ببینم. بهمین علل همیشه این جور عکسها را بهمان چشم دیدهام که چنگک دکان قصابی را. تا خوراک ذهن را بآن بیاویزی. اما حالا یک مرد اطو کشیدهٔ مرتب بود و شش تا از همین عکسها را روی میزم پهن کرده بود و بانتظار آنکه وقاحت عکسها چشمهایم را پر کند داشت سیگارش را چاق میکرد گیری کرده بودم! هرگز فکر نمیکردم مدیر مدرسه که باشی دچار چنین دردسرهایی بشوی. حسابی غافلگیر شده بودم. حتی آنروز که آن پاسبان ریزه و باریک بشکایت از پسرش آمد مدرسه و وقتی فهمید ترکهها را شکستهایم کمربندش را باز کرد و دور پای پسرش پیچید و او را دراز خواباند و ناظم را واداشت ده تا خطکش کف پایش بزند؛ حتی آنروز تعجبی نکردم. چون بهر صورت پاسبان بود و برای کار خودش دلیل داشت و میگفت «خدا شلاق رو واسهٔ چی آفریده ?» اینقدر بود که ابزار کار خودش را جزو لوازم خلقت میدانست. این بود که تعجبی نداشت. اما این دیگر که بود و از کجا آمده بود ?.. حتماً تا هر شش تای عکسها را ببینم بیش
برگه:ModireMadrese.pdf/۷۱
ظاهر