این برگ همسنجی شدهاست.
مدیر مدرسه
چشمت نزنند. حتی اگر بخواهی یک معلم کوفتی باشی – نه چرا دور میروی ? حتی اگر یک فراش ماهی نود تومانی باشی باید تا خرخره توی لجن فرو بروی. اینجا هم راحت نیستی. نوکر دولت خاک بر سر! چه میگویی ?»
و سر راه از روی تودهٔ آجر و آهک و سیمان میگذشتیم. پیشقراولان اهالی محترم آینده. نمیدانم آهی کشیدم یا چیزی گفتم که هر دو متوجه شدند. ناظم گفت:
– دیدید آقا چطور باهامون رفتار کردند ? با یکی از قالیهایش آقا تمام مدرسه رو میخرید.
میخواست روضه خوانیهای خودش را جبران کند. گفتم:
– تا سر و کارت با الف ب است بپا قیاس نکنی. خودخوری میاره.
و معلم کلاس چهار گفت:
– اگه فحشمون هم میدادند من باز هم راضی بودم. باید واقع بین بود. خدا کنه پشیمون نشند.
بعد هم مدتی درد دل کردیم و تا اتوبوس برسد و
۶۷