برگه:ModireMadrese.pdf/۵۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

کنم. گاهی ظهرها کارم طول میکشید و یک ساعت بعد از ظهر راه می‌افتادم که بروم، مدرسه چنان شلوغ بود که انگار الان موقع زنگ است. همیشه زود می‌آمدند. از راه که میرسیدند دور بخاریها جمع میشدند و گیوه‌هاشان را خشک میکردند. عده‌ای هم ناهار می‌ماندند. و خیلی زود فهمیدم که ظهر در مدرسه ماندن مسئلهٔ کفش بود. هر که داشت نمی‌ماند. این قاعده در مورد معلم‌ها هم صدق میکرد. اقلا یک پول واکس جلو بودند. باران کوهپایه کار یکی دو ساعت نبود و کوچه‌هایی که از خیابان قیرریز بمدرسه می‌آمد خاکی بود و رفت و آمد بچه‌ها آنرا بصورت تکه راهی درمی‌آورد که آغل را بکنار نهر میرساند که دائماً گل است و آب افتاده و منجلاب. و بدتر حیاط مدرسه

بود. بازی و دویدن موقوف شده بود. و مدرسه سوت و کور بود. کسی قدغن نکرده بود. اینجا هم مسئلهٔ کفش بود. پیش ازینها مزخرفات زیادی خوانده بودم دربارهٔ اینکه قوام تعلیم و تربیت بچه چیزها است. بمعلم یا بتخته پاک کن یا بمستراح مرتب یا بهزار چیز دیگر... اما اینجا

۵۷