برگه:ModireMadrese.pdf/۵۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۷

بارندگی که شروع شد دستور دادم بخاریها را از هفت صبح بسوزانند، طبق مقررات باید از پانزدهم آذر می‌سوزاندیم و از هشت صبح. ما ده روز هم زودتر شروع کردیم. زغال و هیزم را هر طوری بود می‌گرفتیم و بخاریها را عصر روز قبل می‌چیدند. اوراق باطلهٔ مشق بچه‌ها هم که فراوان بود. فقط یک کبریت لازم داشت ... بچه‌ها همیشه زود می‌آمدند. حتی روزهای بارانی. مثل اینکه اول آفتاب از خانه بیرونشان کرده باشند. یا ناهار نخورده. نمیدانم در مدرسه چه بود که بچه‌ها را باین شوق و ذوق جلب میکرد. هرچه بود مسلماً فرهنگ نبود. مسلما بخاطر معلم‌ها و درس‌هاشان و ناظم و مدیر با جواب سلامهای سربالاشان نبود. خیلی سعی کردم که یک روز زودتر از بچه‌ها مدرسه باشم. اما عاقبت نشد که مدرسه را خالی از نفس بعلم آلودهٔ بچه‌ها استنشاق

۵۶