این برگ همسنجی شدهاست.
۱
از در که وارد شدم سیگارم دستم بود و زورم آمد سلام کنم. همینطوری دنگم گرفته بود قد باشیم. رییس فرهنگ که اجازه نشستن داد نگاهش لحظهای روی دستم مکث کرد و بعد چیزی را که مینوشت تمام کرد و میخواست متوجه من بشود که رونویس حکم را روی میزش گذاشته بودم. حرفی نزدیم. رو نویس را با کاغذهای ضمیمهاش زیر و رو کرد و بعد غبغب انداخت و آرام و مثلا خالی از عصبانیت گفت:
– جا نداریم آقا. این که نمیشه ! هر روز یک حکم میدند دست یکی و میفرستنش سراغ من... دیروز به آقای مدیرکل...
حوصلهٔ این اباطیل را نداشتم حرفش را بریدم که:
۵