این برگ همسنجی شدهاست.
۵
در همان هفتهٔ اول بکارها وارد شدم. فردای زمستان و نهتا بخاری زغال سنگی و روزی چهار بار آب آوردن و آب و جاروی اطاقها با یک فراش جور در نمیآمد. یک فراش دیگر از ادارهٔ فرهنگ خواستم که هر روز منتظر ورودش بودیم.
بعد از ظهرها نمیرفتم. روزهای اول با دست و دل لرزان ولی سه چهار روزه جرأت پیدا کردم. احساس میکردم که مدرسه زیادهم محض خاطر من نمیگردد. منهم نبودم فرقی نمیکرد. اینهم بود که میدانستم بعد از ظهرها اغلب کلاسها ورزش دارند. کلاس اول هم یکسره بود و بخاطر بچههای جغله دلهرهای نداشتم. تور والیبال هم که توی مدرسه بود و بیخطر. و در بیابان اطراف مدرسه
۴۰