این برگ همسنجی شدهاست.
۱۹
تا دو روز بعد که موعد احضار بود اصلا از خانه در نیامدم. نشستم و ماحصل حرفهایم را روی کاغذ آوردم. حرفهایی که با همهٔ چرندی هر وزیر فرهنگی میتوانست با آن یک برنامهٔ هفت ساله برای کارش درست کند. و سر ساعت معین رفتم بدادگستری. اطاق معین و بازپرس معین. در را باز کردم و سلام؛ و تا آمدم خودم را معرفی کنم و احضاریه را در بیاورم یارو پیشدستی کرد و صندلی آورد و چای سفارش داد و «احتیاجی باین حرفها نیست و قضیه کوچک بود و حل شد و راضی بزحمت شما نبودیم...» که عرق سرد بر بدن من نشست. چاییم را که خوردم روی همان کاغذهای نشاندار دادگستری استعفا نامهام را نوشتم و بنام همکلاسی پخمهام که تازه رییس فرهنگ شده بود دم در پست کردم.
پایان
۱۷۰