پرش به محتوا

برگه:ModireMadrese.pdf/۱۶۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

های طرفین و خط و نشان و شبانه کلانتری؛ و حالا تمام اهل محل خبر دارند. او هم نظرش این بود که کار به دادگستری خواهد کشید. و من یک هفتهٔ تمام بانتظار اخطاریهٔ دادگستری صبح و عصر بمدرسه رفتم و مثل بخت‌النصر پشت پنجره ایستادم.

اما در تمام این مدت نه از فاعل خبری شده نه از مفعول و نه از آن پدر و مادر ناموس پرست و نه از مدیر شرکت اتوبوسرانی. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. بچه‌ها می‌آمدند و می‌رفتند؛ برای آب خوردن عجله میکردند؛ دقیقه بدقیقه زمین می‌خوردند و بجای بازی کتک کاری میکردند و معلم‌ها همان دو سه دقیقه تأخیر‌ها و دیر راه افتادن‌ها را داشتند و ناظم با همان گارپ و گورپش مثل بیزمارک می‌آمد و میرفت و رتق و فتق امور می‌کرد. فقط من مانده بودم و یکدنیا حرف و انتظار. تا عاقبت رسید... احضاریه‌ای با تعیین وقت قبلی برای دو روز بعد در فلان شعبه و پیش فلان بازپرس دادگستری. آخر کسی پیدا شده بود که بحرفم گوش کند.

۱۶۹