برگه:ModireMadrese.pdf/۱۶۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

بخودش فرصت میداد تا عصبانیتش بپزد. عجب گیری کرده بودم! سیگار را درآوردم و تعارفش کردم. مثل اینکه مگس مزاحمی را از روی دماغش بپراند سیگار را رد کرد و منکه سیگارم را آتش میزدم فکر کردم لابد دردی دارد که چنین دست و پا بسته و چنین متکی بتمام خانواده بمدرسه آمده. حتماً خطری هست که بسیج کرده. باز پرسیدم:

– خوب، حالا چه فرمایشی داشتید?

که یک مرتبه ترکید؛ – اگه من مدیر مدرسه بودم و همچه اتفاقی می‌افتاد شیکم خودمو پاره میکردم خجالت بکش مرد! برو استعفا بده. تا اهل محل تریختن تیکه تیکه‌ات کنند دوتا گوشتو وردار و دررو. بچه‌های مردم میان اینجا که درس بخونن و حسن اخلاق. نمیان که...

– این مزخرفات کدومه آقا! حرف حساب سرکار چیه?

و حرکتی کردم که او را از در بیندازم بیرون. اما آخر باید می‌فهمیدم چه مرگش است. پدر سوخته

۱۶۲