برگه:ModireMadrese.pdf/۱۶۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۱۸

باز دیروز افتضاحی بپا شد. معقول یکماههٔ فروردین راحت بودیم. اول اردیبهشت‌ماه جلالی و کوس رسوایی سر دیوار مدرسه. نزدیک آخر وقت یک جفت پدر و مادر و بچه‌شان در میان، وارد اطاقم شدند. یکی برافروخته و دیگری رنگ و رو باخته و بچه‌شان عیناً مثل این عروسکهای کوکی. و سلام و علیک و نشستند. خدایا دیگر چه اتفاقی افتاده است? منکه دیگر جانم بلیم رسید! هی تصمیم می‌گیرم ول کنم و هی بی‌حالی نمی‌گذارد.

– چه خبر شده که با خانم سرافرازمون کردید ?

مرد اشاره‌ای بزنش کرد که بلند شد و دست بچه را گرفت و رفت بیرون و من ماندم و پدر. او سر تا پا غیظ و نفرت و من سر تا پا سؤال. اما حرف نمیزد.

۱۶۱