برگه:ModireMadrese.pdf/۱۵۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

خودم باشد چطور است بروم و ازو بخواهم که ناظم را جای من بگذارد یا همین معلم حساب را ?... که معلم حساب درآمد و راه افتادیم. با او هم دیگر حرفی نداشتم. سر پیچ خداحافظ شما و تاکسی گرفتم و یکسر بادارهٔ فرهنگ.

گرچه دهم عید بود اما هنوز رفت و آمد سال نو تمام نشده بود. برو و بیا و شیرینی و چای دو جانبه. سال جدید و رییس جدید. قران سعدین! رفتم تو. سلام و تبریک و همین تعارف را پراندم. بله خودش بود. یکی از پخمه‌های کلاس. که آخر سال سوم کشتیارش شدم دو بیت از «لامیة العرب» را حفظ کند توانست که گدای الرحمن خوانی می‌فهمد. و حالا او رییس فرهنگ نتوانست. پیدا بود که قران سعدین مرا هم نفهمید که هر بود و من آقا مدیر. راستی حیف از من که حتی وزیر چنین رییس فرهنگهایی باشم!

میز همانطور پاک بود و روفته، مثل اطاق پذیرایی تازه عروسها. اما زیر سیگاری انباشته از خاکستر و ته سیگار. خود او هم سیگار بدست داشت. بلند شد و

۱۵۹