میکرد. از یکی چشم پوشید، بدیگری سخت میگرفت و دو روز دیگر بعکس بود. خلاصه بیم و امید بود و همین بود که مدرسه میگشت. اما من. مثل این بود که قضاوتم را دربارهٔ بچهها از پیش کرده باشم. و چه خوب بود که نمرهها در اختیار من نبود و آن هم که بود مال آخر سال بود. شنیده بودم که در مدارس نظامی یک وقتی بترتیب قد نمره میدادهاند و حالا میدیدم که اینجا اگر اختیار با من باشد بترتیب دارائی پدرها نمره خواهم داد. و تازه خندهدار این بود که با این رفتارم میخواستم فقر را بکوبم. و تازه متوجه میشدم که این یک نوع توجیه فقر است نه تخطئه آن. غنای دیگران را باین علت مکروه میداشتم که موجب فقر این میرابها و باغبانها بود و بهمین علت میکوبیدمش. اما آیا در چهاردیواری مدرسه کار درستی میکردم ?... مسخرهترین کارها آن است که کسی باصلاح وضعی دست بزند اما در قلمروی که تا سر دماغش بیشتر نیست. و تازه مدرسهٔ من – این قلمرو فعالیت من – تاسر دماغم هم نبود بهمان توی ذهنم ختم میشد! در وضعی که دیگران ترتیب داده بودند مدرسه
برگه:ModireMadrese.pdf/۱۵۲
ظاهر